چیزی به او گفتم، خندید
و بین خندههایش گفت: دیوونه!
و باز خندید
میخواستم بگویم
خب مگر میشود
فرد عاقل صدای خندههای تو را بشنود
و از سر ذوق دیوانه نشود؟
ولی سکوت کردم..
دیوانگی را ترجیح دادم
به قطع کردن ریتم خندههای شیرینش
و من دیوانه شدم، دیوانهی او
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|